۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

اخرین روز فروردین سال 89

سلام .
امیدوارم که هر جایی که هستید دلی شاد و لبی خندان داشته باشید.داستان زندگی من و اینترنت بر میگردد به ده سال پیش و آشنا شدنم با رایانه و سعی داشتن در امر دریافت آموزشهای گوناگون تا بحال ادامه داشته و خواهد داشت.
هرچند در بلاگفا دارای چند وبلاگ هستم ولی همیشه مایل بودم بلاگ فارسی زبانی را در گوگل داشته باشم .در اخرین روزهای فروردین ماه تحقق بافت.
من در حال سپری کردن اخرین ایام 41 سالگی ام میباشم و متاسفانه هنوز نتوانسته ام در زمینه همسر داشتن و اختیار کردن موفق شوم.
حدودا شش ماه پیش وقتی برای اولین بار با مرضیه روبرو شدم هرگز متصور نبودم که شاید شبی یا روزی از او بنویسم ولی چنین شد.
او دارای مدرک لیسانس در رشته حسابداریست و گویا یکی سالی هم از من بزرگتر است .بهرحال آشنا شدیم و چند روز بعد گفتگویی را یکدیگر صورت دادیم ولی او مرا تنها رها کرد و من ماندم و دل وامانده ترم.
طی این مدت هرچند با خانمهایی در زمینه امر ازدواج گفتگو کردم و حسی عجیب و غریب مرا هدایت میکرد که قبل از هر عملی از نظرات مرضیه با خبر شوم .چون اولا خیلی راحت با او بودم و حس کردم او نیز اینچنین است .
روزها طی شد .هفته پیش و.قتی او تماس تلفنی گرفت کمی جا خوردم ولی او مدعی بود که خانمی 32 ساله را قصد دارد با من آشنا سازد.
من مایل بودم نظر خودش را بدانم و اینچنین شد که عصر همان روز باز دیداری صورت گرفت .او را از احوالات خودم با خبر ساختم و چندین بار بطور مستقیم و غیر مستقیم به او فهماندم که دوستش دارم و این علاقه علاقه ای نیست که بتوانم از آن جلو گیری کنم.
گویا او نیز همانند من بود با این تفاوت که براستی نمیدانم در دل و قلبش چه میگذرد.
فردای آن روز تلفنی گپی کوتاه زدیم ولی او دیگر اجازه دیدنش را به من نداد و اینطوری شد که شعله های عشق روحم را آزرد به شکلی که طی یک هفته گذشته مرتب به او میاندیشیدم و برایش بیش از 300 اس ام اس ارسال کردم.
در بعضی از آنها از مهر و محبت گفتم و در بعضی دیگر گلگی کردم که نمیگذارد ببینمش و اینگونه شد که عشق ما پا نگرفت و او دوباره مرا از خودش دور کرد .
امشب بازهم برایش اس ام اس هایی فرستادم ولی کمتر به نتیجه رسیدم.
دیشب در بلاگ مهر  وفا برایش پستی نوشتم ولی او گویا نمیخواند.
امشب از طریق گوگل دست بکار شدم .او خواب است در منزلش و من بیدارم در اتاقم.
طی هفته گذشته خطراتی بد و زشت از کنار هر کدام از ما عبور کرد و هرچند سعی کردم جای حالی کنم برای تیر های ارسالی از غیب ولی امروز وقتی هنگام بازگشت به منزل برایش اس ام اسی دیگر ارسال کردم که همان لحظه خودروام بعلت نقص فنی متوقف شد و اینگونه شد که از خودروام پیاده شدم و وقتی قصد داشتم وارد خودرو ام شوم سواری پژوی اردی درب سمت راننده را با خودش برد ...
هرچند که خیلی شناس آوردم که با خود من تصادف نکرده ولی ظاهرا مرا در تصادف مقصر شناخته اند اما سالها پیش زمانی که خودم در کسوت پلیس بودم چنین تصادفاتی را بشرطی که درب خودرو بصورت ناگهانی باز گردد راننده را مقصر میدانستیم اما بهرحال امروز نتوانستم به هیچ یک از فکر های دیشبم رنگ حقیقت بزنم....الا نوشتن در گوگل.
عزیزم امیدوارم که رنج این یک هفته تو را نرنجانیده باشد و تو خوب میدانی که به تو عشق میورزم و نه دختر دیگری و برایم غیر قابل قبول است که دوباره با کسی در این ارتباط حرفی بزنم.
امشب بار دیگر در این بلاگ درخواستم را تکرار میکنم.
من نیازمند مهر و محبتت هستم و هرگز تحت هیچ شرایطی حاضر نمیگردم با فرد دیگری ازداواج کنم الا به شرطی که بسرم به مرزی که احساس کنم دوستم نداری که باور این حرف برایم سخت و بی معنا است.
تو را قسم داده ام به ارواح پاک پدرانمان بگذار در این نیمه پایانی عمر همگام گردم با تو و شانه هایم را بگذارم برایت تا باشد هر زمانی که حس کنی لازم است سر بر شانه ام بگذاری بگذاری...
نمیدانم که دیگر چه بنویسم .
شاید هفته آینده خبر موفقیتم را تایپ کنم و شاید هم نه شرایط به کلی تغییر کند ....تو برایم دعا میکنی....چطور میتوانم به او محبت کنم در حالی که خود تشنه مهر و محبت هستم .
شما دوستان خوبم اگر خواننده این سطور هستید کمکم کنید تا بتوانم به آرزوهای دیرینه ام نقشی زیبا از حقیقت بزنم .
منتظر نظرات شما خواهم ماند .
بدرود تا درودی دیگر

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

آغار سال 89

سلام .

امیدوارم هر چه زودتر بتوانم بلاگ جدیدم را ایجاد کنم و پیامهایم را برایتان ارسال کنم.

حتما چند روز آینده این امر محقق میگردد..

ایام بهاری را به بهترین شکل طی کنید چون خیلی زود طی میشن